ای دلبر سنگین دل، فریاد ز دست تو


دستی، که دل من شد بر باد ز دست تو

کی راست شود کارم؟ زین غصه که من دارم


ای کار مرا ویران بنیاد ز دست تو

عقلم چو دهد یاری، گوید که: درین زاری


آنست که صد نوبت افتاد ز دست تو

دادی ز جفا نوشم، تا گشت فراموشم


چیزی که مرا بودی بر یاد، ز دست تو

از بند رها می کن، مملوک و بها می کن


کین بنده نخواهد شد آزاد ز دست تو

شادی به غمت دادم و اکنون ز غمت شادم


زیرا که نشاید شد دلشاد ز دست تو

چون اوحدی ار راهم باشد به در شاهم


یا دولت او خواهم یا داد ز دست تو